سلام عزیزم دیروز رفتیم سونوگرافی ... خیــــــــــلی شلوغ بود و کلی آدم دیگه جلومون بودن چندتایی باردار بودن و چندتایی هم نه منو بابایی از بس نشستیم خسته شدیم ... تو هم خسته شده بودی از بس مامانو کتک میزدی ... هرچند منم دلم ضعف میرفت ... شاید تو هم به خاطر ضعف بود که منو میزدی ... من از بابایی خواستم تا نوبتمون بشه با هم بریم یه چیزی اون اطراف بخوریم ... با هم رفتیم یه کافی شاپ حوالی کریمخان زند اسمش ویونا بود رفتیم داخل و با بابایی به یاد قدیما سفارش دادیم من دسر مخصوص ویونا و بابایی آبمیوه میوه فصل سفارش داد ... گلم حسابی بهمون چسبید امیدوارم تو هم خوشت اومده باشه ... که فکر کنم خوشت اومد اخه لگدات رو تموم کردی و گاهی با ناز تکون میخو...